تو تجسّم نگاهات ، میون لرزش دستات
یه نفر دل نگرونه ، واسه دلش می خونه
تو باید فهمیده باشی دیگه دستام نیمه جونه
پای رفتنم نمونده من فراری ام ز خونه
تو تجسّم نگاهات ، میون لرزش دستات
یه نفر دل نگرونه ، واسه دلش می خونه
تو باید فهمیده باشی دیگه دستام نیمه جونه
پای رفتنم نمونده من فراری ام ز خونه
وقتی رفتی باورم بود که همه حرفات دروغه
حالا دیگه یاد گرفتم که همه دنیا یه جوره
تو مثل یه اقده بودی که گذاشتی پا رو قلبم
نگران اقده بودم که فراموشت نکردم
آخه تا کی مثل هر روز باید از نگات بخونم